سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانت، کسی است که تو را در پیروی از خدا یاری کند، از نافرمانی او بازدارد و به خشنود ساختن او فرمانت دهد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
وفا ابو نصر
حرفهای ناچیز من با مهدی ( مذهبی _ داستانی)
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/18:: 12:29 عصر
  •                                                               

       

    درد دلهای من با مهدی:

     سلام مهدی جان !

    می بینی؟ این من هستم . بنده ئ گستاخ خدا . مهدی جان  میدانم که می شنوی.

    به جدت محمد که طاقت زیستن ندارم.

    افسوس و هزاران افسوس که با وجود تو و پرورگارت ، باز هم شبی بدون گناه را نمی گذرانم.

    دنیای من فقط پول است ، در حالی که بر نماز خود ، قبله و شرافتم ، پشت کرده ام.

    مهدی جان ! میدانم که چشمان خیس مرا می بینی.

    نامه ام را با اشک چشمانم مزین کرده ام  . شاید ترحمی بر این قطره ها شود و جوابی بشنوم.

    مهدی جان ! اگر بیایی...اگر بیایی دستانت را گرفته و تو را با خود به نزد یتیمان می برم.

    تو را به نزد آنهایی می برم که بر روی تخت بیمارستانها ، در انتظار شفا هستند.

    ولی مهدی جان ! پولی برای شفا ندارند.

    میدانی پاسخ چشمان خیسشان را چگونه میدهند؟

    با درد و رنج.

    تو را نزد جماعتی می برم ، که دلهایشان مرداب خون است.

    تو را نزد جماعتی می برم ، که افطارشان اشک چشم است.

    تو را نزد جماعتی می برم ، که با خنجرهای بُران ، به عشق ابا عبدا...  ، سر و روی خود را پر از خون می کنند.

    تو را نزد آن جماعتی می برم ، که جدت بر دستانشان بوسه زد ، ولی اکنون آنان بوسه بر دستان می زنند.

    تو را نزد جماعتی می برم ، که از خجالت اهل و عیال ، اشک چشمانشان را مخفی می کنند.

    وقتی که تو را نزد این جماعت خونِ دل خورده بردم ، باز هم از تو طلب پوزش کرده و تو را نزد جماعتی از گرگان می برم.

    به تو میگویم:

    یا مهدی ! سرورم ! مواظب خودتان باشد . این جماعت به هنگامی که تشنه شوند ، خون می آشامند و به وقت دیگر ، فکر و عقل  می خورند.

    با هم وارد وادی اول می شویم.

    می بینیم که چگونه ، گروهی مورد تمسخر گروه دیگری واقع شده اند.

    می بینیم که چگونه ، جماعتی از رنج کشیدگان  ، به بردگی گماشته شده اند.

    می بینیم که چگونه ، این جماعت به سوی طمع کشیده شده اند.

    و در وادی دوم وارد عبادتگاه این جماعت می شویم.

    در اینجا مردم سجده کرده اند. در مقابل این موجود پست  ، شیطان .

    نگفتم مهدی جان ! نگفتم...

    افسوس و هزاران بار افسوس بر اینان که با وجود تو و پروردگارت ، باز هم این جماعت از سجده ، در برابر ابلیس دست نمی کشند.

    آخر تا کی ؟تا کی پستی؟

    و تمامی اینان عقده های دل بود . وگرنه من میدانم که تو بر همه چیز آگاهی.

     

    فقط نامه ای بود و چشمان خیسی ، در تعجیل فرجت...

    ------------------------------------------------------------------
    تمامی این نوشته ها از افکار این بنده حقیر بوده است و هیچ گونه رو نوشتی نشده است.لذا کپی برداری از آن بدون کسب اجازه از مدیریت ((چشمان خیس)) دارای پیگرد و برخورد قانونی خواهد بود.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 23856
    بازدید امروز : 52
    بازدید دیروز : 4
    ............. بایگانی.............
    بهار 1386
    زمستان 1385
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    وفا ابو نصر
    وفا ابو نصر
    من وفا ابونصر از لبنان(مقیم ایران) 20 ساله حدود 4 سال است که در ایران زندگی میکنم مادرم ایرانی و پدرم اهل لبنان(روستای قانا) ما یک خانواده 5 نفره هستیم پدرم،مادرم،من و فاطمه(خواهرم) و حسین(برادرم) پدرم استاد دانشگاه ، مادرم معلم،خواهرم دانشجو و برادرم حسین شهید شده در همین جنگ اخیر رژیم صهیونیستی و لبنان او یکی از مبارزان جنبش حزب الله بود، من هم که آخرین فرزند خانواده هستم دانشجوی رشته پزشکی هستم.

    .......... لوگوی خودم ........
    وفا ابو نصر
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........