سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه شما را دوستبدارد، خدا را دوست داشته است، و هرکه شما را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است . [امام هادی علیه السلام ـ در زیارت جامعه ـ]
وفا ابو نصر
اشک های بی کسی (‏اجتماعی_مستند)
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/18:: 12:29 عصر
  •  

    دو کودکند . یک خواهر و برادر . به اینان متلک میاندازند. آنها را  فقط به چشم یک فقیر می بینند.

    اسپند در دست گرفته و بر سر چهار راه های بالای شهر، می چرخند و در انتظار سکه ای هستند.

    کودکانی در ماشینهای مدل بالا و در آغوش گرم مادر ، آنها را از پشت شیشه نظاره می کنند. با این وجود ، احساس سردی می نمایند.

    چه برسد به آن خواهر و برادر یتیم و یسیر.

    آنان هم دیگر را بهتر از من و تو درک میکنند . برای هم جان می دهند ولی، من و تو از هم جان می گیریم.

    با هزاری امید و آرزو ، به امید روزی بهتر ، کارشان را شروع میکنند.

    کسی به آنها نظری ندارد . مردم پیش خود می گویند: کمک به گدا حرام است!

    ولی چرا نمی گویند که خوردن مال یتیم حرام است؟

    این خواهر و برادر کوچک قصه ئ ما ، که سواد نوشتن و خواندن هم ندارند ، غذایشان هم چون گربه های شهر ، جست و جو در زباله هاست.

    این در حالی است، که کودکان دیگر شام شب یا غذای روزشان را از دستان مادرشان می گیرند.

    بدان موقع که در سرمای سخت زمستان ،  دستانشان را به پشت پنجره ئ رستوران ها زده و داخل را می نگرند، فقط حسرت و آه میخورند.

    از خنده ئ کودکان دیگر بی بهره اند.

    خدا نکند که اینان مریض شوند و کارشان به دوا و دارو رسد.

    اگر پولی بود و چند اسکناس بی ارزش کاغذی ، به این وقت پدرشان زنده بود.

    در شهر شما ، همه چیز را با پول می توان خرید.

    جز یک چیز ! و آن دلهای سوخته و اشکان خشکیده ئ این یتیمان است .ارزش بسیاری دارد.

     دیگر راه جبرانی نیست ...

    بدان شبها که با دستانی کوچک و چشمانی خیس به خانه می آمدند، پدرشان را می دیدند که از درد، طاقت زیستن نداشت.

    کیست که اینان را در یابد؟

    التماس و زاری ، فایده ای نکرد و وداعی تلخ با پدرشان کردند.

    خودشان می گویند که قلبش ، از غصه و غم جایی نداشت . از این رو در گذشت . شاید با چند سکه و درهمی ، می شد تا قلبش را شاد کنند . راحت تر بگویم ! عملش نکردند چون که پولی نداشت .

    پس به او گفتند :

     تویی که پول نداری بمیر!!!

    و هزاران نفر و هزاران قشر مختلف هستند ، که از درد و نداری می میرند.

    مادر این خواهر و برادر هم، از درد زایمان فرزند دوم (نرگس) جان سپرد

    اینان دیگر امیدی به زندگی ندارند. در حالی که بسیاری از مردم و مسئولین ما از رفاه بیش از حد ، نمی دانند چه کنند.

    فقط کافیست تا یکی از این دو کودک ، بیمار شوند .

    در آمد یک ماهشان را می دهند تا شفا یابند.

    به کجا شکایت کنند؟ به که شکایت کنند؟ به جماعتی از خون خواران یا جماعتی از گرگان؟

    اینان اگر پولدارترین هم باشند ، نمی توانند درد تنهایی شان را مداوا کنند.

    پس فقط امیدشان به مهدیست.

    نامه به او میدهند تا بیاید .

    نامه ای که خیس از اشک چشم است.

    نامه ئ آنها ورق و کاغذی ندارد ! دلی خونین است و چشمانی خیس.

    چه شبها که این خواهر و بردار ، در کارتون های یخچال ساید بای ساید من و تو خوابیدند.

    تو در زیر پتوی نرمینه و اینان در زیر مهتاب .

    بماند که تو به هیچ چیز راضی نمی شوی، مگر بهترین و برترین آن .

    این دو، دست به دعا می برند . تو نمی دانی ! خدایشان آگاه است.

    با این همه فقر و نداری ، می دانند که بهترین وسیله ئ ارتباط با خدایشان ، نماز است.

    سخن از روزه بودن آنها به میان نمی آورم که تمام سال را از فقر و نداری ، روزه اند. آنها فقط ماه رمضان را به مهمانی خدا نمی روند!

    شاید پولی ندارند ، شاید یتیم و یسیری بیش نیستند ؛ ولی دلی دارند که تمام دنیا در گوشه ای از آن گم خواهد شد.

    به راستی اگر نرگس بیمار شود ، برادرش چه می کند؟

    تا چه حد کارگری و دست درازی به امید درمان...

    پس او به بیراهه می رود.

    مغازه ای را می یابد . دخل پولی و سرقتی.

    و این اولین خطای اوست و اولین باز داشتش.

    او را به میز محاکمه می برند .

    دادگاه خلوت است و کوچک...یک قاضی ، یک پسر و یک خواهر مریض و چند شاکی .

    یک سالی را در زندان خواهد ماند تا که شاید تنبیه شود.

    کانون اصلاح و تربیت؟ خنده دار است.

    فقط اسمی از خود بر جای گذاشته است.

    قاضی با لحنی تند و خشن، چنان او را فرا می خواند که دیگر رویی برای نگاه کردن ندارد.

    در حالی که خواهر کوچکش ، با گلویی گرفته و چشمانی خیس ، او را ناظر است.

    پسرک به سخن می آید و دیگر از اعدام هم نمی هراسد.

    بغضش می شکند و می گوید:

    حرف هایم زیاد است و گوش شنوا کم . جناب قاضی ، من به خاطر شکم گرسنه ام سرقت نکردم . آن را تحمل نمودم .

    از چشمان خیس خواهرم ، خجالت کشیدم .

    نتوانستم ناله های او را تحمل کنم. آقای قاضی من سارق نیستم . من آدمی خوش گذران هم نیستم...

    سخنها زیاد بود ولی بغض ترکیده اش نگذاشت تا ادامه دهد.

    اگر داور محکمه ، غرورش را می شکست ، مطمئن بودم که او هم می گریست.

    شاکیان هم تسلیم غرورشان شده و از شکایت خود دست نکشیدند.

    و او را به کانون اصلاح و تربیت واگذار نمودند تا شاید ادب شود.

    ولی کانون اصلاح و تربیتی که فقط این نام را به یدک می کشد، و بویی از تربیت نبرده است.

    صدای شکستن دلهای این خواهر و برادر داستان من را فقط خدا می شنود.

     کمی گوش کن دوست من .... مهدی هم گریه می کند... خنجرت را بیانداز...

     

    توجه: تمامی این مطالب ساختگی بوده و بنده به هیچ عنوان، همچین مطلبی را رو نوشتی نکرده ام. ولی حقیقتیست که می بینم و تصمیم گرفته تا آن را در قالب داستانی بیان کنم. 

     

     

    ------------------------------------------------------------
    تمامی این نوشته ها از افکار این بنده حقیر بوده است و هیچ گونه رو نوشتی نشده است.لذا کپی برداری از آن بدون کسب اجازه از مدیریت ((چشمان خیس)) دارای پیگرد و برخورد قانونی خواهد بود.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 23318
    بازدید امروز : 19
    بازدید دیروز : 6
    ............. بایگانی.............
    بهار 1386
    زمستان 1385
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    وفا ابو نصر
    وفا ابو نصر
    من وفا ابونصر از لبنان(مقیم ایران) 20 ساله حدود 4 سال است که در ایران زندگی میکنم مادرم ایرانی و پدرم اهل لبنان(روستای قانا) ما یک خانواده 5 نفره هستیم پدرم،مادرم،من و فاطمه(خواهرم) و حسین(برادرم) پدرم استاد دانشگاه ، مادرم معلم،خواهرم دانشجو و برادرم حسین شهید شده در همین جنگ اخیر رژیم صهیونیستی و لبنان او یکی از مبارزان جنبش حزب الله بود، من هم که آخرین فرزند خانواده هستم دانشجوی رشته پزشکی هستم.

    .......... لوگوی خودم ........
    وفا ابو نصر
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........