سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبوب ترینِ مردم نزد تو، باید شخص مهربانِ نیکخواه باشد . [امام علی علیه السلام]
وفا ابو نصر
شب یلدای فرزندان علی ( اجتماعی _ داستانی )
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/18:: 12:29 عصر
  • هوا سرد است. باد می وزد. اگر کمی گوش کنی، صدای یخ بستن اشک چشمان فرزندان علی را می شنوی.

    هر چند که تو در گرمای منزل یا اتول خود، با وجود همهمه های بسیار خودت را گنگ نموده ای!

    مردی که سراسر لباسش را وصله و پینه پر کرده است، راه منزل را می پیماید. هر از چند گاهی  دستانش را به پنجره ئ مغازه ها می زند و حسرت و اندوهی می کشد.

    بیشمارند آنهایی که در پی تدارک این شب بلند و باستانی هستند.

    موهای ژولیده و درهمش، پر از برف است. پاهایش توانی برای حرکت ندارند و دستانش یخ زده اند.

    ولی مجبور به رفتن است. اهل منزل او را می طلبند و در انتظاراند...

    زندگی دردناک و غم وار او همواره شبی یلداست! هر ثانیه از این زندگی را چون هزاران ساعت می گذراند!

    آهی می کشد. دستی بر جیب پاره اش می کند. چند اسکناس دویست تومانی پاره و چند سکه ئ نا قابل، همدمش هستند.

    وقتی به شادی و سرور غیر نظر می کند، وقتی به دستان پدران دیگر می نگرد، وقتی خود را یکه و تنها می یابد، سوز دلش به خون دل مبدّل می شود.

    آری! این رسم میان آدمهاست. نمی توان رسمشان را عوض نمود....

    به هر حال ترمز اتوبوس آن دست خیابان، او را از ثابت نگری بیرون می آورد.

    سریعا خود را به آن غول آهنی می رساند و صد تومانی از آن همدمان کاغذی اش را به راننده می دهد. کمی گرم تر شد. ولی مجددا غرق در افکار و آرزوهایش!

    او از یک خانه ئ مجلل شمال شهری، در حال رفتن به منزل است.

    در آن خانه ئ بالای شهری همه چیز می توان یافت جز ذره ای احساس و محبت. او مستخدمی است ساده و در عین حال با خدا که روزی دوازده یا سیزده ساعت را در خدمت اهل آن منزل است.

    غرق در آمال خویش است که صدای راننده او را متوجه رسیدن به مقصد می کند.

    با چند ماشین و اتوبوس و مدتی پیاده روی، به محله ئ باریک و پر پیچ و خمش می رسد.

    دیگر تا خانه اش راهی نمانده است. به دستان خالی اش می نگرد. قابل قیاس با دستان رجال دیگر نیست.

    می داند که فرزندانش می فهمند. او می داند که دستان خالی اش را درک خواهند کرد.

    اما دلش راضی نمی شود.

    در همین حال و احوال است که متوجه گاری هندوانه فروش سر کوچه می شود.

    دست در جیب پاره اش! چند اسکناس پاره و درب و داغان را از جیبش بیرون می آورد.

    به زحمت به سه هزار تومان می رسند. ولی دستانش را پر خواهند کرد.

    چشمان خیس و در عین حال لبانی خندان!

    عجیب است ولی قابل باور. کمی از درد دل سوخته اش کم می شود.

    صاحب گاری که خود نیز ار آن جماعت غیور فقیران است، با صدایی لرزان می گوید:

    بفرمایید....در خدمت شما هستیم...

    مرد قصه ئ ما که کمی لبخند بر لبانش نشسته بود، دست بر یکی از آن هندوانه های بخت برگشته می گزارد. به هر حال یکی از آنها را به میهمانی کوچک شب یلدایش دعوت می کند.

    کمی بر سرعتش می افزاید. بزرگترین هدیه ئ او به خانواده اش، در این شب باستانی، فقط و فقط هندوانه ایست که درس زندگی می دهد...

    دیگر راهی نمانده است. امادر یک لحظه سر جایش میخکوب می شود!

    می دود....در حالی که آن هندوانه ئ سبز  هم از این دست به آن دست قل می خورد. یعنی چه اتفاقی او را بدین گونه شتابان نموده است؟

    سرعتش را بیشتر می کند....باز هم بیشتر...دیگر سرما را متوجه نیست!

    صدای زنش را می شنود که در حال التماس و زاری است. تا اینکه به درب منزلش می رسد. هندوانه از دستان پینه بسته اش قل خورده و به زمین می افتد! دهانش باز مانده و بغض ترکیده اش می ترکد...

    آری! چند دست رخت خواب پاره و کهنه، یک کمد پوسیده، تلویزیونی سیاه و سفید و دو فرزند معصومش را می بیند که تکیه بر دیوار زده و او را می نگرند...

    سرانجام حکم تخلیه ئ او را گرفتند....

    و در این شب سرد و سوزناک، این خانواده ئ چهار نفری، یک شب یلدای فراموش نشدنی را به روز می رسانند...

     

    شاید اگر تو جای ایشان بودی، از فرط رنج و سختی هلاک میشدی. ولی این فرزندان علی اند که در  سختی و رنج و محنت بر سر سجاده ئ عشق اند...

     

    ---------------------------------------------------

    تمامی این نوشته ها از افکار این بنده حقیر بوده است و هیچ گونه رو نوشتی نشده است.لذا کپی برداری از آن بدون کسب اجازه از مدیریت ((چشمان خیس)) دارای پیگرد و برخورد قانونی خواهد بود. 


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    عرفان را پیشه گیر ( ادبی _ داستانی )
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/18:: 12:29 عصر
  • دنیای غریبیست! اهل غم را می کشند و فرزندان شیطان را جاودان می نمایند.

    آری؛ دگر هر جا نگرم دستانی خونین، دندانهایی گرگین و چشمانی غضب آلود را می یابم که در اندیشه ئ حربه ای برای نابودی من هستند.

    فرزندان علی دیگر حرمت و احترامی برایشان باقی نمانده است. ایشان را به چشم اهل غم نمی نگرند. برای این جماعت گرگ بی نام و نشان، یتیمان و فقیران قراضه ای بیش نمی ارزند. ولی ارزش بحر و سماء را دارند...

    فی کل الاحوال آن کس که ارزش انسانها را با ترازوی عدل الهی می سنجد، خود انتقامشان را خواهد گرفت.

    نگرانی تو چیزی جز این نیست که لباس مورد پسندت را نخری یا با ندیدن فیلم مورد علاقه ات آرزوی خوردن خرخره نمایی!

    پس بنگر بر دل سوخته ئ اهل غم.

    تو آبرویی برای پاکی و جوانمردی باقی نگذاشته ای...

    تا به کی، ناس را اسیر حرفهای بیهوده ات می کنی؟

    تا به کی در انتظار رسیدن به مادیات و جاه و مقام دنیوی، جان می دهی؟

    چه خوش گفت پیر مغان:

    ببین دور از تو شاهانی که مردند   ز مال و ملک شاهی چه بردند؟

     

    پس این پنبه ئ شیطانی را از گوش خود برون آر که این گنگی به کری ابدی مبدّل نشود!

    ذره ای از آن همت و اراده ای را که برای مکر خلق الله به کار می گیری، در ره پاکی روحت جاودان ساز.

    آری؛ تو می توانی!

    هر امری برای تو سهل می شود، اگر ((توکلّت علی الله)) را ورد زبانت سازی!

    هر کاری برای تو سهل می شود، اگر با یاد خدا دلت را مرحمی باشد!

    حال تصور کن که پنبه های شیطانی را از گوش خود بیرون نموده ای.

    اکنون صدای آه و ناله ای است که از اعماق قلبت می شنوی!!!

    این صدای دل سوخته ئ تو است که مدت ها به حال خویشتن می گریسته ؛ ولی تو گنگ بوده ای و اکنون با گوش دل فریاد رسی!

    توبه، چقدر آسان تو را پاک نمود !

    دیگر به محض دیدن ابلیس رجیم، خویشتن را مرکبش مساز!

    به خدا قسم می توانی. هر چند که سخت باشد.

    دوست عزیز؛

    فراموش مکن که شاید فردایی نباشد...

    پس عشقت را، هر چه زودتر، با گلهای حب و دوستی، تقدیم به معشوقت ساز...

     

    ---------------------------------------------------

    تمامی این نوشته ها از افکار این بنده حقیر بوده است و هیچ گونه رو نوشتی نشده است.لذا کپی برداری از آن بدون کسب اجازه از مدیریت ((چشمان خیس)) دارای پیگرد و برخورد قانونی خواهد بود. 


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    مرا به خاطر چند سکه می شکنند! ( اجتماعی _ داستانی )
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/18:: 12:29 عصر
  • فقط از دو چیز نفرت دارم.

    خودم و دنیایی که در آن زنده ام!

    آری؛ اینان عقده های دل یک جوان اهل غم است. دین و ایمانش را فروخته و بالا رفتن از دیوار مردم را انتخاب کرده است. دلیلش چیست؟  چرا به جای نشستن روی صندلی دانشگاه، مقابل قاضی محکمه ایستاده است؟  

    چرا و چرا و هزاران چرای بی جواب دیگر...

    لباس طوسی رنگی که بر تن نموده است، بوی سادگی می دهد. دمپایی پاره، موهای تراشیده و کبودی زیر چشمان خیس و مظلومش را  نمی بینند و فقط با لعن و نفرین، دل سوخته اش را مرحم اند!

    به خدا قسم؛ به آن قرآن محمدی که بر سر می گیرید و به آن حسینی که برایش جان می دهید، جوان شکنی گناه کبیره ایست که راه توبه و جبرانی هم ندارد. پس با نگاه غضب آلود، با دستانی خونین و با فحش و ناسزا ایشان را نشکنید که ((آهشان)) دامن گیر است...

    صدای چکش می آید.... وقت سکوت است....ریز صداها نیز قطع می شوند...

    قاضی با صدایی محکم و در عین حال فرسوده، او را به پای میز محکمه فرا می خواند.

    قلبش می زند. دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست. از اعدام نیز باکی ندارد. فقط به مادر خسته و تنهایش فکر می کند. او سلامتی مادرش را به قیمت سوختن ها خریده است...به قیمت لعن و نفرینها...برایش مهم نیست که عکسش را شطرنجی کنند یا خیر...فقط قلب مادرش...همین و بس... فقط سلامتی مادرش را از خدا طلب می کند....او دیگر بن بست زندگی اش را با سوز دل لمس کرده است...

    قاضی در حالی که با انگشتر خود بازی می کرد، از او خواست تا به جرم مرتکب شده اش اعتراف نماید.

    صدایی از درون او را به بازگفتن حقایق فرا می خواند.

    بگو....وقت دیگری را نمی یابی...تو از جانب جوانان دیگر بگو....بگو....مرد باش....نترس...

    اندامش به لرزه افتاده بود.به دست حضار می نگرید که به علامت (خاک بر سرت کنند) بالا و پایین می شد!

    پس می گوید:

    آری! من دزدیده ام. ولی من مال و مقام بیت المال را برای خوش گزرانی صرف نکرده ام. من هواپیمای اختصاصی را برای مادرم اجاره ننمودم. از پول برای سیرو سیاحت بهره ای نبرده ام.

    در حالی که از خشم قادر به کنترل خود نبود فریاد می زد:

    آنهایی که میلیارد میلیارد از جیب من و هم نسلانم را به یغما می برند دزد و جانی اند. پس چرا دستان خونی ایشان را نمی بینید؟ چرا چوب و چماق را بر سر ما اهل غم می زنید...اگر من فرزند یکی از این جماعت دزد بی نام و نشان بودم، اکنون فرمانروای یکی از اداره ها می شدم، نه سلطان درد و ماتم!!!

    آری؛ قاضی، حضار و غیره و ذلک، آرزو می کردند که زمین آنها را در کام خود فرو برد.

    پس از چند لحظه سکوت،بازهم صدای خشن قاضی در دادگاه پیچید.

    - چون پول نداری باید بری دزدی؟ آره؟ جواب بده...

    جوان نفس عمیقی کشید. سپس با صدایی گرم و خسته پاسخ داد:

    من برای خرج عمل مادر پیرم دزدی نمودم. نه برای عیاشّی و خوش گزرانی!

    باز هم سوالی دیگر...

    - مگه این همه جوان کار نمیکنن خرج خانواده میدن. تو هم مثل اونها. باید بری دزدی؟ آره؟ بری از دیوار مردم بالا؟آره؟ جواب بده....

    درد دل سوخته ئ جوان، بیش از یک جلسه ئ کوچک دادگاه وقت می گرفت.

    ولی تا می توانست گفت و شنید .

    - من زمانی مشغول به کار بودم. در یک کارخانه ئ چرمسازی. با حقوق ماهیانه دویست هزارتومانی که می گرفتم، زندگی خوبی داشتیم. یک اتاق کوچک، یک فرش پوسیده و یک طاقچه ئ ساده و دوست داشتنی که قرآن، همیشه روی آن جای داشت. تا اینکه مادرم مریض شد.

    پس از کلی دوا و دارو، معلوم شد که اگر او را عمل نکنند، می میرد. خرج عملش کمر شکن بود.

    حدود ده میلیون تومان؛ پس تلاش کردم تا از کارخانه، بانک و دیگر ارگانها وام قرض الحسنه بگیرم. ولی نمی توانستم!

    هیچ کس ضامن من نمی شد. من مانده بودم و خدای تنهایی...و البته گاو صندوقی پر از پول که در دفتر مدیریت کارخانه قرار داشت. در اولین فرصت و بدون هیچ گونه اضطراب و نگرانی، شبانه در آن را با بسیاری زحمت و صرف وقت، باز نمودم. و اینگونه بود که مادر من به زندگی باز گشت...

    سر انجام بغض گیر کرده ئ جوانک شکست و اندوه و  درد و ماتم بر قلب نازنینش حاکم شد.

    حکم دو سال زندان، به همراه چند ضربه تازیانه و بسیاری شرط و شروطهای دیگر، گواهی است بر گنگ بودن انسانهایی که گمان بر آگاهی شان می رود.

     

    این مطالب برداشتی آزاد از واقعیتهای تلخ اجتماعی است که بنده آن را به صورت داستانی کوتاه بیان نمودم.

    ---------------------------------------------------

    تمامی این نوشته ها از افکار این بنده حقیر بوده است و هیچ گونه رو نوشتی نشده است.لذا کپی برداری از آن بدون کسب اجازه از مدیریت ((چشمان خیس)) دارای پیگرد و برخورد قانونی خواهد بود. 


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    نماز با مشروبی به نام عشق (مذهبی _ مستند)
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/18:: 12:29 عصر
  • نماز زیباتر از آن است که من و تو می پنداریم. نماز یعنی مرگ بر روی سجاده! نماز یعنی دل سپردن به معشوق محمد (خدا)! نماز یعنی انتظار و انتظار. نماز یعنی اشک چشم و غربت شبهای من!

    انتظار، مفاهیم متعدد و در عین حال معانی بیشماری می تواند داشته باشد.

    انتظار من هم زیباست. انتظاری که خدایش عالم است. در بسته ای به نام شفا که امید به گشودنش دارم. ولی به راستی چه زمان باز خواهد شد؟

    وقتی خود را در بن بست مصائب یافتم، بدان موقع که از خلق خدا نا امید گشتم، به آن هنگامی که زندگی را چیزی جز هیچی و پوچی نیافتم، نماز را به عنوان درمانی بر دردهایم دیدم.

    هر کاری، زمانی خوب و دلچسب است که بر دل نشیند.

    پس دل سوخته ام، نماز را به بهترین وجه ممکنه ئ آن در طول عمرم اقامه کرد.

    آری! این بار دلم نماز خواند، نه جسم فانی و خاکی ام.

    گریه زیباست؛ زیبا تر از بال فرشتگان. زیبا تر از صفحات آسمان و زیباتر از آنچه در ظاهر است!

    پس با دلی سوخته، چشمانی پر از اشک و دستانی محتاج به دعا، نماز گزاردم.

    این بار نمازم را از ته دل خواندم.

    وقتی نام محمد بر لبانم جاری می گشت، اندامم به لرزه می افتاد.

    برای اولین بار بود که در عمر کثیف خود، با ذکر (( ... و قنا عذاب النار )) ترس را چشیدم!

    چنان صلاه ظهر و بعد از ظهری خواندم، که تا یک عمر  سیراب گشتم.

    تازه فهمیدم که عشق، یعنی چه!

    اما چگونه؟ چرا این مرتبه نمازم را عاشقنه خواندم؟ دلیلش چه بود؟

    جوابش ساده و روشن است....

    دلی پر سوگ، جسمی خسته از روزگار و برای اولین بار، چندین و چند آهنگ غمناک و ماتم زده...

    شاید با آهنگ نماز خواندن حرام باشد، شاید با چند ترانه ئ سیه پوش اقامه ئ صلاه بی معنا باشد، شاید بر خلق خدا خوش نیاید، شاید و شاید و هزاران شاید دیگر...

    ولی کلمه ئ پر معنای عشق، حرام را به زندگی تبدیل می کند!!!

    بدین دفعه با عشق نماز خواندم. با عشق گریستم. و با عشق از خدا طلب شفا نمودم!

     

    زندگی زیباست اما اگر...

    -----------------------------------------------

    تمامی این نوشته ها از افکار این بنده حقیر بوده است و هیچ گونه رو نوشتی نشده است.لذا کپی برداری از آن بدون کسب اجازه از مدیریت ((چشمان خیس)) دارای پیگرد و برخورد قانونی خواهد بود.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------

     

    حجله سنگر

     

    عروس من شهادت است.

    صفیر گلوله،عقد ما را خواهد خواند

    و با پوششی از خون تازه و سرخ

     خود را بزک خواهم کرد

    و در غلغله شادی مسلسلها                                  

    و بارش«نقل سرب»

    در حجله سنگر

     

     

    عروس شهادت را

    بآغوش خواهم کشید

    و در همهه تشییع کنندگان پیکرم

    که اتومبیل تابوتم،گلباران می شود

    مشتهای خشمگین گره کرده

    با تکبیر

    مرا بدرقه خواهند کرد

    عروس من شهادت است

    و فرزند من و او

    نامش آزادی است

      

    ن:رحمان مسافر



    باید عرض کنم که این برادرمون آقای رحمان مسافر یادگار و جانباز ???

    دفاع مقدس هستند.یک آدم مشتی دیوانه و مجنون بقیه محسناتش رو

    نمیگم که تو کفش بمونید وای اگر رحمان بفهمه من اینجا در موردش نوشتم

    بیچارم میکنه مگر اینکه حاجی بخشی وساطتت بکنه!

     

    ن:نون



    سلام علیکم

    شهادت صاحب جود و بخشش حضرت جواد الائمه را

    محضر حضرت ولیعصر(عج)و نایب برحقش تسلیت عرض مینماییم.

    التماس دعا


    سلام علیکم

    متاسفانه با فشار دوستان عزیز برادرمان آل حبیب  دیگر در این وبلاگ نمینویسند.

    باعث بانیش رو خدا بگم چیکار کنه که اینو از گروهمون جدا کرد.

    آل حبیب کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه.

    التماس دعا

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    جوابیه ... !
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/2:: 5:47 عصر
  • جوابیه وفا ابونصر دختر لبنانی مقیم ایران و گروه 4+1 فرهنگ سرخ به محمد مسیح مهدوی

    سلام علیکم

    اسمشان را استشهادی و عاشق شهادت نام نهادند اما به تهمت و کمی دروغگویی روی آوردند،آیا این مجازی اینقدر برای شما دردسر داشت که تمامش را زیر سوال بردید!

    وقتی فکر میکنم خندم میگیرد که شما عاشق شهادت در راه خدا باشید.مهم است بدانید من کیستم،من همانی هستم که خودم را معرفی کردم ولی با اندکی تغییر،چون در این مجازی نمیتوان خود را آنگونه که هست معرفی کرد.

    قلبم میشکند وقتی میبینم جوانان اسلام ما اینچنین هستند و این چنین کوچک اندیشه میکنند،اگر فکر میکنید این وبلاگ برای شما مزاحمتی ایجاد میکند بگوئید آن را حذف میکنم.

    زیبنده نبود با دختر مسلمانی اینچنین برخورد شود،چون همگی،هم من،هم شما و هم بسیاری که گمنامند برای یک هدف آمده ایم آن هم اتحاد،اتحادی که حلقه ی تفکر آن اسلام و فرهنگ سرخ را ترویج کند.

    بعضی خیلی دلکش همچون مجنون به سرازیری قِل میخورند و افسار بی تدبیری خود در مهلکه شیطانی بکار گرفته اند،باید فراتر از این بیاندیشیم تا بتوانیم فریاد خود را آنسوی جهان به صدا در آوردیم.

    عقیده ام این است با کاری حساب شده و با تدبیر و برنامه ریزی صحیح با همین اندک مجازی ارزشی آنچنان تأثیری داشته باشیم که بتوانیم میلوینها سطل آب شویم و اسرائیل را با این آب رسانه ای از بین ببریم مهمترین دغدغه برای بچه های اسلام باید این باشد و زمینه سازی این کار دلهای یکرنگ اتحاد و تفکر سرخ را میطلبد.

    اندازه قلبها باید آنقدر وسعت داشته باشد تا بتواند تفکر اسلام ناب محمدی را در خود حل کند.

    اینجانب وفا ابونصر دختر لبنانی مقیم ایران و چندتنی از دوستان بسیار عزیزم میخواهیم استارت پروژه سطل آب را از تابستان 86 بزنیم،دست یاری به تمام دوستان دراز میکنیم و کمک طلب میکنیم،حاضریم فضای جامعه وبلاگ نویسان را عوض کرده و آن را به سمت و سوی خاصی ببریم وبلاگها باید برای اسلام کار کنند نوعی فریادگرد باشند اما با نگاههای مختلف.

    شاکله مجمع وبلاگ نویسان باید تغییر پیدا کند باید نگاهی بلندتر بر این عرصه دخیل شوند ما حاضریم با همین پتانسیل ها،نیروهای جدید وارد عرصه کنیم تا رأس دایره اسلام را تا غرب و شرق و شمال و جنوب دنیا بکشانیم.و این مجمع را چند ملیتی کنیم.

    اگر ما را دخیل نکنند هیچ اشکالی وارد نمیکنیم،با نگاه و نوع همدلی آنها یک سو میشویم یعنی فرصت میدهیم اگر فرصت را باخت دادند استارت پروژه مجمع وبلاگ نویسان اسلام را میزنیم.

    انتقادهای شدید و راهکارهای بزرگ بر این مجمع وبلاگ نویسان مسلمان وارد است ما هم انتقاد میکنیم و هم راهکار و طرح میدهیم.

    انتقادها بماند برای بعد-حال طرح و راهکار ارائه میکنیم برای هر چه بهتر شدن این مجمع،که در جلسات مختلف آنها را مطرح خواهیم کرد.

    به اعتقاد ما وحدت بین مسلمانان باعث میشود تمام دنیا و هر آنچه که در خدمت دنیاست(حتی سینما) به خدمت اسلام در آید و پرچم حسین(ع) را در همه جای دنیا به اهتزاز در آوریم.

    حاضریم دست بیعت داده و چرخه مجمع وبلاگ نویسان مسلمان را با توکل بر خدا بچرخانیم.

    از این پس خانوم ابونصر نمینویسند و گروه دیگر بجای ایشان مینویسند.با همین روند ولی با شاخصه های مختلف اسلام و فرهنگ سرخ.

     

    ومن الله التوفیق

    وفا ابونصر-گروه 4+1 فرهنگ سرخ

     

     

    ضمن و ضمن:برای آقای محمد مسیح مهدوی متأسفم هستیم که یذره جنبه جذبی نداره.شمایی که اینهمه به این و اون انگ دوم خردادی میزنی یا غیره بیا همین دوم خردادی ها رو مجذوب اصولگرایی که مقام معظم رهبری تببیین کردند بکن.

    نه اینکه با اختلافات دامن بزنی و وضع رو از اینی که هست بدتر بکنی.

    یادمون باشه یه کلاس عنصر فرهنگی برات بزاریم.

    چون هیچی ازش نمیدونی./.



    سلام علیکم

    اول اینکه خانوم ابونصر رفتن لبنان ... و گفتن همه دوستان مارو حلال کنند.

    دوم اینکه تا بعد از انتخابات خبرگان و شوراها نمینویسیم ...!

    فقط بگیم که به کیا رأی بدید ...

     

    1)آیت‌الله مشکینی

    2) آیت‌الله مصباح‌یزدی

    3) آیت‌الله خوشوقت

    4) آیت‌الله سیدمحسن خرازی

    5) آیت‌الله محمد یزدی

    6) آیت‌الله جنتی

    7) آیت‌الله محمدی‌گیلانی

    8) آیت‌الله رضا استادی

    9) آیت‌الله عبدالنبی نمازی

    10) حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی مؤمن‌پور

    11) حجت‌الاسلام‌والمسلمین عباسعلی اختری

     

    برای شوراها هم از لیست بزرگ اصولگرایان با محوریت مهندس چمران دفاع میکنیم.



    سلام علیکم
    اول اینکه ایشون همسر خانوم ابونصر نیستند دوم اینکه ایشون به یه دلایلی خودشون رو بجای همسر ایشون جا زدند خب دلیلش هم به شما مربوط نیست.
    سوم اینکه موج اندیشه با ایشون مصاحبه کرده برید روزنامه رو گیر بیارید بخونید.
    این بدبخت هم ضایع نکنید چون ...
    اصلا به ایشون ربطی نداره ...

    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    بیاد بسیجیان غریب ومظلوم انقلاب اسلامی!
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/2:: 5:47 عصر
  • بیاد بسیجیان غریب ومظلوم انقلاب اسلامی

    چهاردیپلمات غیوروجاوید الاثردربندصهیونیستها غاصب

    باری دیگرعشاق القدس:

    عشاق القدس آنانی هستند که درراه تداوم مقاومت ومبارزه علیه دشمنان قدس وآرما ن فلسطین برای آزادیش ازهمه چیز خود جان مال گذشته ومی گذرند ودراین راه متعالی وپرفیض وپربهجت ازهیچ کوشش وتلاشی دریغ نورزیده وهمه را چون شهدشیرین وگوارا به جان خریده وجرعه جرعه می نوشندودرتمام صحنه ها وجبهه ها که وارد شده ومی شوند همچنان درقلبشان این آرزو را داشته ودارند بامید روزی که قدس شریف ازلوث وجود ناپاکان دشمنان سفاک وقسم خورده اسلام وهمچنین بشریت وانسانیت وتمام موجودیت هستی ابالاشراروفسادکننده درروی زمین پاک گردد.(ان شاا...)

    قدس عزیز این مظهرمقاومت، صلابت،استواری واستقامت،صبرومتانت وشکیبایی عصاره وچکیده پیکره عظیم جهان اسلام،عشاق القدس:آنان مبارزان ومجاهدان انقلابی هستندکه گوش بفرمان امام رهبروپیشواوامیدمستضعفان جهان پیرجماران روح اله موسوی خمینی ،جان برکف قدم درراه پیکاربا کفروشرک جهانی ومظاهرآن نهادندبسیجیانی که بااین انگیزه وعقیده وراه روشن که امام خمینی آنرا ترسیم نمودند که:«راه قدس ازکربلا می گذرد»باایمان وعظمی راسخ گام محکم دراین صراط مقدس وپرخطروطولانی نهادند مجاهدین حزب اله ورزمندگان شهدای استشهادی (شهادت طلب)درایران ازحسین فهمیده تا عباس دوران وبیژن گرددرلبنان ازمجاهد ورهبرنستوه وجاوید ازموسی صدرتا شهید راغب حرب روحانی وقمرالاشتشها دیون شهید علی منیف اشمر،احمدقصیرومهندس یحیی عیاش شهادت طلب فلسطینی که درخط مقدم این جبهه بزرگ درراه جهاد وکارزاربادشمن تابن دندان مسلح به فیض عظیم شهادت نائل گشتندودژمحکم ومستحکمی ازجبهه اسلام را تشکیل دادند وآبروی جهان اسلام ومکتب تشیع گشتند مخصوصاً جوانان ورزمندگان حزب اله درجنوب لبنان که پاسخی دندان شکن به دشمن غاصب دادند وراه را به جوانان ورزمندگان فلسطینی نشان دادند آری باید بگوییم که عاشقان حقیقی و دوستداران واقعی قدس عشاق القدس بسوی قدس شتافتند وچونان قدسی گشتند

     

     

    مفتخروجاوید الاثروماندگاردربلندی تاریخ ودرقلوب جاماندگان ازراحلان قافله عشق چهارستاره ، بسیجیان بلادیده داغداروغصه دارقدس فرزندان عاشورایی وغریب ومظلوم وبی نشان امام خمینی(ره)سینه سُرخان وسیلی خوردگان ومدافعان ولایت،دلسوختگان ودلدادگان انقلاب اسلامی،پاسداران وسربازان صدیق مکتب تشیع واسلام،اسیران شرف وانسانیت غیرت ومردانگی فاتحان خونین شهر( خرمشهر)شهرخون،آتش،گلوله شهرنخلهای سوخته نخلهای سَربریده وسرجدا  شهرجهان آرا،موسوی،....فاتحان وسفیران نبرد الی بیت المقدس کبوتران،مبشران طلوع صبح پیروزی ورؤیت دوباره خورشیدصفادهنده و روشنی بخش دلها وقلوب آرزمندان زیارت قدس وامُیدجان منتظران ، ناجیان و قادمون قدس دلیلان آفتاب دردیارآشنا اما جفا دیده وزخم خورده ازناکثین غاصب وخونخواروبیرحم ومروت قافله سالاروسرسلسله جنبان وزیدن نسیم صبح ظفرمندی وپیروزی درشهرخرم سحابان حامل وناقل عطروبوی شهادت ونبردبی امان دربرابرمتجاوزین درفضای سرزمین بلادیده دلیلان حماسه آفرین مقاومت ورزم بی امان دربرابراهریمنان شیران حماسه سازمقامت وادی دلدادگی عشق وجنون میقات حسینیان زمان کبوتران خونین بال وپرستوها خونین دل شهرسرخ خونین شهرساکنان شهری درروی زمین اما با حال وهوای پریدن وآسمانی شدن آری خرمشهرشهرخون شهری درآسمان،باید گفت که باحضورسبز این دلیلان آفتاب درهمسایگی سرزمین بلادیده موجی ازوحشت واظطراب به پیکره قدرتها ی پوشالی افتاده وتمام وجودشان را فراگرفته ازترس اینکه توفان وسنگبارانی که توسط ابابیلان(لشکریان مخلص خدا)درخرمشهربرسرسان نازل ودامنگیرشان شدودرباتلاق وجهنمی که خودشان ایجاد کرده بودند فرو رفته وبه خاک سیاه ومذلت نشاندشان دوباره وبرای باری دیگرومرتبه ای گریبانگیرونصیبشان گردد وتکرارحماسه عظیم خونین شهروفتح الفتوحی دیگروجاوید برای فاتحان وعلمداران وسرسلسله جنبان وزیدن نسیم صبح ظفرمندی وپیروزی درفضای شهرخونین وبارآوردن افتضاحی ورسوایی دیگربرای ناجوانمردی تمام توسط نوکران جیره خواروزبون خودآن چهار مهاجرمسافروکوچ کرده ازموطن وآشیانه خویش را که بمقصدکمک وامداد به مردم وساکنان سرزمین بلادیده سرزمین زیتون های سرخ که روزی روزگاری سبز ودل انگیزوپرطراوت همچون دانه های خوشه ها ی انگورمیدرخشیدند اما امروزرنگ پریده وسرخ ازآتش غاصبان صهیونیست را هنگام عبور ازمدخل ورودی به شهربیروت مانند ددان ودذدان درکمین نشسته وشبرو ربودند عشاق القدس چهاردیپلمات انقلاب اسلامی باداشتن مصونیت سیاسی ازجانب مجامع جهانی وبین المللی که این نیز ازسوی غاصبان تروریست وصهیونیستی نادیده گرفته ونقض حقوق دیگری وبرگ ننگینی بردفتر وکتاب تاریخ ازبیدادگریها برای اشغالگران ثبت شد.

    به پاس احترام ونکوداشت یا دونامشان،حفظ وادامه راهشان وپیروی ازاهداف وآرمان مقدسشان وعبور ازدشمنان صغیر وتارسیدن ومواجهه وبرخورد وعبور ازدشمن کبیر شیطان بزرگ آری:راه قدس ازکربلا میگذرد که سالها ست درگمنامی بی نشانی غربت دربند دشمن غاصب صهیونیستی بسرمی برند.عزیزانی که درراه آزادی فلسطین ازخود گذشتند وگام دراین راه نهادند وخود نیز با این مردم همدرد وهمراه وهمدل شدند وتا امروز با قدس ودرکنار مردمانش مانده اند.

    سخن کوتاه اما رازها وحرف ازناگفته ها بسیار اکنون به همین حداقل ها بسنده میکنیم باید بگوییم که زبان وقلم قاصر وعاجز وناتوان است ازبیان این فداکاریها ورشادتها وازجان گذشتگی ها واندیشه مان ناتوان ازدرک این حقایق نورانی وتاب

    کشش وتحملش را ندارد ازبزرگی عزت نفس وعظمت وجودیشان چرا که آنها اهل شهری درآسمان وآسمانی اندولی ما زمین گیر واهل زمین .

                                                                           

                                            رحمان مسافر

     

    بااضافات مختصر

    احمد وهمراهانش

    اینان مردان کدام قبیله هستند؟

    قبیله دردوعشق، که منزل ندارند.



    بسم الله

    حرمت رئیس جمهور،حرمت ملت است.

    هتک حرمت به رئیس جمهور مردمی و محبوبمان را محکوم میکنیم.

    و دعا میکنیم کسانی که مسبب این امر شدند به راه راست هدایت شوند.



    حاضریم با محمد مسیح مهدوی در مورد وبلاگ تپش مناظره بکنیم

    یا علی مدد-التماس دعا


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    به یاد او که روزی خواهد آمد ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/2:: 5:47 عصر
  • مردی می آید ز خورشید ...

    زمین آب می خواهد، آسمان آب می خواهد، قلب ها تشنه اند،چشم ها از عطش ترک خورده اند، فریاد وا عطشا از حلقوم زمین و زمینیان برخاسته است، ماهی ها دعا می کنند و پرندگان نیز. ساکنان بی تاب و عطشان زمین، دست فرا چشم خویش گرفته ـ تا ناکجاـ خیره به را نگرانند و چشم انتظار.

    این انتظار، تنها روح امید است؟؛ تنها راه نجات ـ تولدی دوباره اما نامکررـ که در این تن مرده همچو انفاس مسیحایی می دمد و خفتگان را از گور خویش برمی انگیزد.

    به ما گفته بودند:  آبتان به زمین فرو می رود! گفته بودند وقتی که چشم هایتان هیچ نجات دهنده ای ندید و قلبتان هیچ صدایی نشنید،وقتی که دستانتان به هیچ ریسمانی نیاویخت، به کجا چنگ می زنید؟ چه می کنید؟ چگونه احیا می شوید؟ 

    به ما گفته بودند اگر ناگهان آبتان به زمین فرو رود و دیگر هرگز نتوانید آب به دست آورید، کیست که برای شما آب پدید آورد؟

    بدون آب چگونه می توان روئید؟ چگونه می توان سبز شد؟ بهار آورد، شکوفه زد؟!چگونه می توان قد کشید؟! از بی آبی خاک را با پنجه می خراشیم، در هر مردابی فرو می رویم، در رسیدن به هر سرابی می کوشیم امام باز هم ...

    باز هم این ندای "هل من ناصر ینصرنی" از ما نیست که فرامرز این کره خاکی رفته است، این ندای آن "حبل المتین آسمانی" است که ما را برای نجات می خواند، تا از دریای زلال و گوارای وجودش، جرعه ای بنوشاند. کجا را جستجو می کنیم؟

    خاک مکان تعلق نیست، این زمین نه جای ماندن است، این تن جای پروراندن کرم ابریشم نیست؛ پیله ای است که پروانه ای دل آن را بشکافد و به سوی منشأ نور به پرواز در آید. این چه بی خبری است که دلبسته مرکب تن شده ایم؟ چه غفلتی است که به تبعیدگاه خویش خو گرفته ایم؟ کدام حادثه شفاف تر است از خورشیدی که در سجده "امن یجیب ... انتظار طلوع خویش را بر شب تیره ما می کشد؟! کدام حقیقت ضروری تر از نوشیدن آبی گواراست برای تشنه ای که از عطش می سوزد؟

    چشم هایی که از اقیانوس سرشارترند، انتظار بیداریمان را می کشند؛ ظرف هایمان واژگون است وگرنه باران حضورش، یک ریز و پی در پی فرو می بارد ....

    آری ما عادت کرده ایم بگوییم منتظریم، عادت کرده ایم بعد از صلوات هایمان و "عجل فرجهم" بگوییم، عادت کرده ایم دعای فرج بخوانیم و از روی عادت هر روز پس از نماز برای سلامتی اش دعا کنیم...

    عادت کرده ایم به نبودنش، به نیامدنش، به عدم درک حضورش ...

    اگر آنقدر که برای سلامتی یک بازیگر، یا پیروزی یک تیم فوتبال حساسیم و از صمیم قلب دعا می کنیم، برای فرج لیلة القدرمان دعا می کردیم ...

    تنها چیزی که موجب محرومیت شما از دیدار ما شده، آن اعمال ناپسندیست که انجام می دهید و گزارش آن به ما می رسد.

    و اگر شیعیان ما که خداوند آنان را به اطاعت خویش موفقشان بدارد، در وفا به پیمانی که با ما دارند، یکپارچه می شدند، هرگز از ملاقات ما محروم نشده و البته سعادت حضور در محضر ما با معرفتی حقیقی هر چه زودتر نصیبلشان می شد.

          *شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند، اگر بخواهند، دعا می کنند و فرج ما می رسد.

          *برای رسیدن به معرفت(ارتباط روحی) تزکیه نفس کنید نه برای رسیدن به جسم امام.

          *ای شیعیان برای کسی که به او دل سپرده اید(امام زمانتان)زینت باشید و مایه ننگ و عیب برایش نباشید.

    ( یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک )

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------

    بسم الرب الشهداء والصدیقین

    من اعتقاد دارم که خدای بزرگ، انسان را به اندازه درد و رنجی که در

    راه خدا تحمل کرده است پاداش می‏دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه
     
    درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می‏بینیم که مردان

     خدا بیش از هرکس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده‏اند، علی
     
    بزرگ را بنگرید که خدای درد است، که گویی بندبند وجودش، با درد و

     رنج جوش خورده است، حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه

    فرو رفت، که نظیر آن در عالم دیده نشده است، و زینب کبری را ببینید، که

    با درد و رنج انس گرفته است.

    درد، دل آدمی را بیدار می‏کند، روح را صفا می‏دهد، غرور و خودخواهی را
     
    نابود می‏کند، نخوت و فراموشی را از بین می‏برد، انسان را متوجه وجود خود می‏کند ...

    مناجات ...

    خدایا! هدایتم کن! زیرا می‏دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

    خدایا! هدایتم کن! زیرا می‏دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

    خدایا! هدایتم کن! که ظلم نکنم، زیرا می‏دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.

    خدایا! نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.

    خدایا! محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم، زیرا تهمت، خیانت ظالمانه‏ای است.

    خدایا! ارشادم کن که بی‏انصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.

    خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی‏احترامی به یک

    انسان، همانا کفر خدای بزرگ است.

    خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، تا حقایق وجود را ببینم

    و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

    خدایا! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه‏گرساز،

    تا فریب زرق و برق عالم خاکی، مرا از یاد تو دور نکند.

    خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پرکاهی در مقابل توفان‏ها هستم،

    به من دیده‏ای عبرت‏بین ده، تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال

    تو را براستی بفهمم و به درستی تسبیح کنم.

    خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند می‏دهم

    که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار ندهی.

    خدایا! می‏خواهم فقیری بی‏‏نیاز باشم، که جاذبه‏های مادی زندگی،
     
    مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.

    خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکش‏های پوچ مدفون نشوم.

    خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد می‏سوزد، قلبم می‏جوشد،

    احساسم شعله می‏کشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه می‏زند،

    تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.

    خسته‌‏ام، پیر شده‏ام، دل‏شکسته‏ام، ناامیدم، دیگر آرزویی ندارم،
     
    احساس می‏کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می‏کنم،
     
    و می‏خواهم فقط با خدای خود تنها باشم.

    خدایا! به سوی تو می‏آیم، از عالم و عالمیان می‏گریزم، تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.

    در آخر خودم مینویسم ...

    اول بخاطر یادواره شهدای کربلای پنج اینو نوشتم ...

    دوم قابل توجه دوستانی که به شهادت فکر میکنند ولی قلب و دلشون برای اون نمیتپه ... !



    سلام علیکم

    جوابیه دوستان تا چند روز دیگر حاضر میشود ... پس اینقدر جو سازی نکنید ...

    ومن الله التوفیق

    گروه ?+? راهیان شهادت


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    باز هم از دستنوشته های حسین برادرم مینویسم ...
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/2:: 5:47 عصر
  • سلام علیکم

    هر چه زودتر باید کوچ کنیم ... ،

    اگر کوله بار سفر نبندیم ما را میبرند یعنی زمان ما را با خود میبرد ،،،

    و در این سفر عشق را انتخاب کنیم ،،!

    عشق باید شهادت باشد ...

    شهادت باید وداع و استغفار داشته باشد ...

    وداع باید سوز داشته باشد باید طوری ناله کنیم که خدا ببخشد ما را !

    سپس باید کار کنیم که به این عشق دیر دست یافتنی

    زود دست یابیم چه کنیم ... ، نمیدانم!

    و شهدا به مقصدشان رسیدن ، مقصد الی الله و ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم ...

     

    ومن الله التوفیق

    وفا ابونصر

     


    اللهم عجل لولیک الفرج
    در گذشت عالم ربانی حضرت آیت الله العظمی آقا میرزا جواد ملکی تبریزی را محضر حضرت ولیعصر و نائب بر حقش تسلیت عرض مینمایم.

        



    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 23838
    بازدید امروز : 34
    بازدید دیروز : 4
    ............. بایگانی.............
    بهار 1386
    زمستان 1385
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    وفا ابو نصر
    وفا ابو نصر
    من وفا ابونصر از لبنان(مقیم ایران) 20 ساله حدود 4 سال است که در ایران زندگی میکنم مادرم ایرانی و پدرم اهل لبنان(روستای قانا) ما یک خانواده 5 نفره هستیم پدرم،مادرم،من و فاطمه(خواهرم) و حسین(برادرم) پدرم استاد دانشگاه ، مادرم معلم،خواهرم دانشجو و برادرم حسین شهید شده در همین جنگ اخیر رژیم صهیونیستی و لبنان او یکی از مبارزان جنبش حزب الله بود، من هم که آخرین فرزند خانواده هستم دانشجوی رشته پزشکی هستم.

    .......... لوگوی خودم ........
    وفا ابو نصر
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........